ورود / ثبتنام
ورود
ثبتنام
جستجو:
Toggle navigation
خانه
كتاب بزرگسال
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
مجلات و نشريات
كتاب كودك
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب كودك
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
كتاب نوجوان
فهرستهای جیرهكتاب
قفسههای كتاب نوجوان
تازهترین كتابها
كتابهای پرستاره
چی بخوانیم؟
تماس با ما
برگزیده كتاب بزرگسال
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب كودك
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
برگزیده كتاب نوجوان
تازهها
پرستارهها
پرفروشها
آیندهدارها
بخريد و بخوانيد ...
تو نخ بابام: بابام میگه [...]
(Shit My Dad Says)
نویسنده:
جاستین هالپرن
(Justin Halpern)
ترجمه:
سیمین آزمون
ناشر:
میردشتی
سال نشر:
1400
(چاپ
1
)
قیمت:
34000
تومان
تعداد صفحات:
126
صفحه
شابك:
978-600-119-661-4
تعداد كسانی كه تاكنون كتاب را دریافت كردهاند: 13 نفر
امتیاز كتاب:
(4.5 امتیاز با رای 2 نفر)
امتیاز شما به این كتاب:
شما هنوز به این كتاب امتیاز ندادهاید
درباره كتاب 'تو نخ بابام: بابام میگه [...]':
نویسنده کتاب زمانی معروف میشود که در وب سایت توئیتر ارائه مطالبی طنزآمیز را تحت نام
@shitmydadsays
از قول پدرش آغاز میکند. این مطالب آنقدر طرفدار پیدا میکند که در مدتی کوتاه تعداد بینندگان او را به بیش از 3 میلیون نفر میرساند. استقبال غیرقابل انتظار از مطالبی که هالپرن در توئیتر منتشر کرد باعث شد تا او این کتاب را براساس همان مطالب منتشر کند. کتاب پس از انتشارش هفتهها در فهرست پرفروشترین کتابهای ایالات متحده قرار داشته است.
اولین مطلب کتاب با عنوان "زود قضاوت نکن!" با این جملات آغاز میشود:
"- چی شد که خیال کردی بابابزرگ میخواد تو اتاق تو بخوابه!
تابستون سال 1987 بود. اون موقع من شش سالم بود. پسر عموم داشت ازدواج میکرد. اونا تو یه مزرعه زندگی میکردن. ما تو شهر بودیم. بابام به این نتیجه رسید که هیچ راهی نداره مگر اینکه برای خرج سفر هوایی خودش، مامانم، من و دو تا داداشام یه هزار دلاری کنار بذاره. به مامان گفت: "من برای چی باید دویست دلار پیاده شم تا یه بچه فسقلی شش ساله بتونه بره عروسی؟ خیال میکنی واسه جاستین مهمه؟ تا همین دو سال پیش شلوارشو خیس میکرد. ولی چارهای نداریم. اگه همه دارن میرن ما هم مجبوریم بریم."
و رفتیم …
من داشتم میون دو تا برادرهای دیلاقم له میشدم. دان، اون موقع شونزده سالش بود و ایوان چهارده سالش. ما، رو صندلی عقب تاندربرد مدل 82 بابا نشسته بودیم. مامان جلو سوار شد و بابا پشت فرمون نشست و اینجوری بود که سفر هزار و هشتصد مایلی ما شروع شد ..."
تاكنون كسی درباره این كتاب نظری ثبت نكرده است!